عکس نان سیب زمینی پنیری
بانوی یزدی
۴۹
۷۲۹

نان سیب زمینی پنیری

۱ آبان ۰۰
ناخوانده ۱۹
نقطه ضعف خودمو خوب میدونستم چیه.. و من متاسفانه بند ظواهر بودم و تو اولین برخورد با مادر مهرداد و دیدن اون ماشین گرون قیمت و بعد هم تیپ و قیافه مهرداد خودمو باخته بودم...
نمیدونم چرا اعتماد به نفس پایینی داشتم ..همیشه همین طور بودم و حتی اگه یکی فقط ذره ای از من بالاتر ویا بهتر بود جلوش احساس خود کم بینی داشتم!!
چه برسه که حالا اینها را دیده بودم و پیش خودم فکر میکردم چقدر تفاوت دارن با خانواده خودم،از هر لحاظ.. در حالیکه اینها بیشتر ظاهر بود و اون جوری که من فکر میکردم نبود..
همه اینها در حالی بود که من یک سال بعد مدرک پزشکی مو میگرفتم و با استخدام میتونستم درآمد خوبی داشته باشم و به هر چی میخواستم برسم .
اونشب دو تا کوچه پایین تر از خونه حمیده پیاده شدم نمیخواستم دقیقا بدونن خونه خواهرم کدومه...
خونه حمیده معمولی بود و چیدمان ساده ای داشت ،اونقدر خودمو کم میدیدم که دوست نداشتم اینو بفهمن و جلوشون کم نیارم.در حالیکه اگر عاقلانه میخواستم به این موضوع فکر کنم من باید جلو اونها خیلی طاقچه بالا می ذاشتم و خودمو بالا میگرفتم..
با خودم فکر میکردم :اینا وضعشون خوبه ..خب این به کنار اصلا ...خودم هم بعدها درآمد خوبی دارم..ولی نمیدونم چقدر درس خونده ..بهش میومد کمتر از فوق نداشته باشه و بعد خودمم خندم میگرفت که:اخه مگه رو قیافه میشه فهمید تحصیلات طرف رو...بعد یادم افتاد به اون خواستگار دکترم که اگه نگاه به سر و تیپش میکردی فکر میکردی واقعا ادم دست تنگیه!!لباس و شلوار گشاد و کفش طبی!
و من به شدت مخالفت کرده بودم و جواب منفی داده بودم.وقتی بهش فکر میکنم میبینم کاش انقدر بند ظواهر و خوش قیافه بودن طرف نبودم ...
دوباره فکر میکردم که مهرداد حتما تحصیلاتش بالاست که منو براش در نظر گرفتن...(چه خوش خیال بودم)
میگفتم پوالدار که هست حتتتتما تحصیلات هم داره ،اصلا تو این دوره کمتر کسی پیدا میشه یه لیسانس خشک و خالی نداشته باشه و اینکه مهرداد از خانواده فرهنگی هست و پس حتما درس خونده است...


ناخونده ۲۰
قبلا خواستگار دکتر هم داشتم ولی به دلایلی نمیخواستم با همکار ازدواج کنم ،دوتا از دوستهام باهمکار ازدواج کرده بودند و بعد از مدت کوتاهی جدا شده بودند..و اینکه بیشتر اختلافات بینشون محیط کار تو بیمارستان و تو جمع زن های دیگه بودن و روابط بین اونها بوده..
به جز اون دکتری که از تیپش جواب منفی داده بودم!!یک خواستگار دکتر دیگه هم داشتم ،از طرف یکی از همکلاسیهام معرفی شده بود و تا فهمید از خانواده شلوغی هستم کنار کشیده بود ...
همین باعث شده بود اعتماد به نفسم پایین تر بیاد ،به خودم میگفتم خواستگار دکتر دنبال یه دکتر تک فرزند یا خونواده کم جمعیت هست و صد البته پولدار..
نه من.. که دیگه خودم هم نمیخواستم با پزشک ازدواج کنم. اگرچه از زیبایی کم نداشتم و به زودی دکتر میشدم ولی اینها کافی نبود ..
با همین خیالات گذراندم تا دو سه روز ..خیلی فکر کردم ،به خودم میگفتم اگر تحصیلات مهرداد اوکی باشه ،همون اول همه چی رو درباره خانواده ام میگم اگه منو بخوان میمونن و اگه نه همون بهتر که دیگه پیداشون نشه.. ولی یهو ترسی افتاد به جونم ...وااااای اگر درباره حسن و حامد بدونن ...وای ...به خودم گفتم :هانیه دیگه قیدشو بزن اصلا محاله ...دوتا پا دارن دوتا دیگه قرض میکنن و فرار...از درماندگی خودم خسته بودم ..
...